داشتم سینی آهنی رو از توی فر در میاوردم، دستم گرفت بهش. سریع بهش رسیدگی کردم، ماست زدم، آرد زدم و هر کاری که از دستم برمیومد کردم که بهتر بشه. سوزشش که افتاد، یه تاول کوچیک هم نزد!
داشتم غذا رو از روی اجاق برمیداشتم؛ دستم گرفت به گوشه ی فی دسته ی قابلمه. دستم بشدت سوخت. بازم با عجله بهش رسیدگی کردم و سوزشش که تموم شد، تاول نزد و اثری هم ازش نموند.
چند روز بعدش داشتم واسه ی داخل خورش، سیب زمینی داخل رب گوجه سرخ می کردم که یه ذره قد یه نخود رب گوجه ی داغ و روغن، پرید رو دستم. رو ساعد، سه انگشت بالاتر از مچ دستم؛ سوزشش زیاد نبود، فقط زیر آب گرفتم و رهاش کردم.
چند ماه از اون روز می گذره، هنوز جاش مونده.
داشتم به این یه سوختگی ها فکر می کردم. حس کردم گناه هم همینطوره! گناهی که ما می دونیم چقدر بزرگه، استغفار می کنیم، تلاش برای جبران می کنیم، تضرع می کنیم و هر کاری که می دونیم اثر گناه رو پاک می کنه انجام میدیم. اما گناهی که کوچک می دونیمش، رهاش می کنیم.
اثرش از اون گناه های دیگه، خیلی خیلی بیشتر میمونه و اذیتمون می کنه.
خدایا از گناه، به خودت پناه می برم. هیچ گناهی در برابر بزرگی تو، کوچیک نیست. نافرمانی بزرگی چون تو، خیلی بزرگه. جهالتمو ببخش و منو اونطوری بساز که دوستداری باشم.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها